چشم شور
دیشب از خرید اومده بودیم .. سفره پهن کرده بودیم و داشتیم شام می خوردیم ..راستینی هم پیش ما نشسته بود.. گنده کاری می کرد و یه چیزایی هم می خورد.. خسته که شد منو گرفت و پا شد.. بعد بدون اینکه دستشو جایی بگیره برا یکی دو دقیقه وایساد.. ما هم ذوق زده شدیم و براش هورا کشیدیم و دست زدیم.. چن دقیقه نشد .. جلوی تلویزیون واساده بود و واسه خودش دد بد می کرد یهویی دیدیم با سر به عقب برگشت و سرش گرومبی خورد زمین و صدا داد.. بچم غش کرد.. الهی بمیرم.. شوشو بغلش کرد و راه برد تا آروم شه.. یهوهی دیدیم داره از سر دماغش خون می چکه و لباس باباییش خونی شده.. داشتم سکته می کردم.. بی حال شدم و نمی تونستم رو پاهام وایسم.. شوهرم بلافاصله بردش تو کو چه و...
نویسنده :
مریم
14:16